ولی نمیدانم چرا هنوز در حسرت طعم گیلاسهای باغ همسایه مانده ام !
بچه تر که بودم همه چیزهای خوب سهمیه آقام بود
مدرسه تیزهوشان که خواستم برم گفتند هوشت زیادیه به مونگولها میخوری
بزرگتر که شدم همه چیزهای خوب سهمیه آقا داداشم شد
سربازی که خواستم برم افتادم جاسک گفتند تهرون مال لیسانسه هاست
دانشگاه که خواستم برم گفتند نمره ات کم بود
دوره پزشکی عمومی ام را زودتر از همه تموم کردم ونمره ام بالاتر ین
توی انتخاب رشته تخصص گفتند امتیازت کمه فقط میتونی زنان وپزشکی قانونی انتخاب کنی
رفتم برم تهرون اعتراض کنم گفتند هواپیما چارتره جا نداره
رفتم با قطار برم گفتند اعزام سرباز داریم
رفتم با قافله برم گفتند از قافله دوری بدو شاید برسی
دویدم ودویدم ودویدم حالا که از قافله جلو زدم قافله راهشو کج کرده
نشستم توی بیابون گلویی تازه کنم دیدم یکی داد میزنه آب..... آب...
دلم سوخت همه آبها را که خورد دیدم روی دهانه چاه نشسته وآب میفروشه
نه آبی داشتم نه پولی برای خریدآب تازه کفشهایم نیز پاره شده بود وپاهایم آبله زده بود
به هر بد بختی بود رسیدم تهرون رفتم درمانگاه پاهایم را پانسمان کنم گفتند بیمه قبول نمیکنیم
رفتم خونه آشناهامون تا پول قرض بگیرم گفتند برو گمشو مهمون داریم آبرومون رفت با این وضعت
به هر بد بختی بود رفتم پرونده ام را کنترل کنند گفتند تو اصلا ثبت نام نکردی !
سال بعد ثبت نام کردم وا زهمه مدارک هم سه سری کپی گرفتم یه گاو صندوق هم خریدم مدارکو گذاشتم توش
دزد زد به خونمون وگاو صندوق را برد فقط دو قرون برام مونده بود
رفتم کلانتری از دزدها شکایت کنم گفتند پول تمبر گفتم دوقرون بیشتر ندارم
گفتند دوقرون بده آش به همون خیال باش
همونجا دوزاریم افتاد که باید طرفدار همون خیال باشم
شروع کردم خیالبافی اینجا مطمئنم که دیگه کسی ازمن جلو نمیزنه
حالا تو خیال خودم
از همه پر روترم
قدم هم از همه بلند تراست
و...................
............
ولی هنوز در حسرت طعم گیلاسهای باغ همسایه مانده ام
نوشته شده توسط منوچهر ترابی پاريزي در چهارشنبه پانزدهم اردیبهشت 1389 |
منبع
http://pariznet.blogfa.com/